گیومه

الیس الله بکاف عبده ؟!

گیومه

الیس الله بکاف عبده ؟!

گیومه

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

"ای بندگان من که بر زیان خویش اسراف کرده اید ، از رحمت خدا مایوس ، مشوید زیرا خدا همه گناهان را می آمرزد اوست آمرزنده و مهربان"

سلام
آیه ی قشنگی هست.معنی شو گذاشتم تو گیومه...تفسیرشو باید میزاشتم تو پرانتز..که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف...
ودر پایان مینویسم از آیت الله بهجت(رضوان خدا بر او باد):

"ما آمده‌ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم

نه اینکه

به هر قیمتی زندگی کنیم!"

پیوندها

Making MusiC

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است


خدایا مرا به خاطر گناهانی  که در طول روز  با هزاران قدرت( عقل )توجیهشان میکنم ببخش.

(شهید چمران)

پانوشت:

1   یکی از مناجات های شهید رو مینویسم..تا  تکرار کنم شهدا عجیب اند به نظرم.

(تو میدانی که در سراسر عمرم هیچ گاه تو را فراموش نکرده ام...در شب های تار فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی...در صحنه های خطر فقط تو از من محافظت میکردی ... اشک های ریزانم را فقط تو مشاهده مینمودی ... بر قلب مجروحم فقط یاد و ذکر تو مرهم میگذاشت)

2  کسیکه برای خداوند این چنین عاشقانه می سراید .میشود  (شهید)

3  برای شادی روح شهید عزیز صلوات بفرستید.

 

 

۱۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۰
سیده سما

1 هر کس مرا بجوید مرا می یابد

2 هر کس مرا یافت مرا میشناسد

3 و هر کس مرا شناخت مرا دوست میدارد

4  وهر کس مرا دوست بدارد عاشق من میشود

5 و هرکس عاشق من بشود من نیز عاشق او میشوم

6 و هر کس که من عاشق او میشوم .او را میکشم(شهید میکنم)

7  و هر کس را که من بکشم خون بها و دیه اش را میدهم

8  و هر کس خون بها و دیه بر او واجب است.من خود خون بها و دیه ی او هستم.

پانوشت:

1  دلم میگیرد اینجا زیادی سرد است....

2   خوش به حال تقوا پیشه کننده گان و خوش به حال عاشقان

3   از دوستان سر زده  بودند و این جمله رو از مجله ی اشراق  از زبان شهید بهشتی نقل کرده بودند که بسیار خوشامد بود(اگر در نهایت کارامون به شهادت نرسه باید بدونیم که راه رو اشتباه طی کردیم ومی کنیم )

4 اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

5   آن کس که تو را شناخت  جان را چه کند 

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو  جهانش بخشی

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

6 التماس دعا دوستان

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۶
سیده سما


هوا روی چادرم سر میخورد

این طرف و آن طرف ....

و  باد چادرم را می رقصاند...

و مردم مرموز و غریب می نگرند.

به ملودی زیبای چادر من با باد !

انگار میانشان غریبه است

من

یا چادر؟

نمیدانم ....

اما بی خیال مردم شهرم.

سیاهی چادرم را عشق است.

تمام

 

پانوشت:

ی چادری که الان بخواد بره بیرون انگار که چیز عجیبی قراره رخ بده.

همین عجیب و (غریب ) بودن چادرم را دوست دارم....

 

 

 

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۹
سیده سما


در دلم غوغاست برای باز دیدنت....

بطلب مار را رضا جان باری دیگر...

فراق از تو ما را فارغ کرد از عشق

از خورشید زمینی توس...

و بخوان دعای ظهور فرزندت را ای ولی نعمت ما

که اینجا آشوب عظیمی بر پاست...

 

 

 

پانوشت:

زیارت خاصه ی  امام رئوف

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی علی بن موسی الرضا المرتضی  الامام التقی النقی

و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری  الصدیق الشهید

صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت

علی احد من اولیائک...

 


 

 

 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۴۰
سیده سما


ده روز نبودم..

رفته بودیم طرح ولایت.

طرح عجیبی بود .بچه ها میگفتند دعوت نامه ی امام زمان خورده به پستت که الان در این فضایی....

من و 5 تن از دوستان طبقه ی دو یکی از خوابگاه های دانشگاه اقامت داشتیم..

دو تا اتاق این ور تر مسئولین طرح بودند..

ادمای بزرگی بودند و شامخ..

. اما عجیب تر یک زن جوان ..دو سال شاید از من بزرگتر...که نگاه عجیبی داشت...

روزها میگذشت و روزی 10 تا 14 ساعت کلاس بود و خستگی زیاد..

البته شیرینی طرح بر خستگی یش فایق می امد.

روز ششم طرح بود شاید..یک مراسم برای تجلیل از شهدای سردشت (که بر اثر حادثه ای در حین انجام ماموریت ..به فیض شهادت نایل آمده بودند....)به پا داشتند....

جو بسیار سنگین بود...در مراسم از شهید رسول ملکی یاد کردند و از خصوصیاتش گفتند...

ناگاه مجری میگوید.: از همسر شهید ملکی دعوت میشود برای گرفتن یاد بود در سن حضور یابد...

چشمانم خیره میشود..

دستانم سرد..

همان زن جوان که هر بار میدیدم لبخندی بر لب داشت و سلام علیک میکرد....

هوا مثل یک پتک بود که بر سر و صورتمان میکوبید...

بسیار استوار جلو رفت و یادبود را گرفت و بازگشت....

از خاطرات تاثیر آمیز طرح بود.باخود فکر میکنم ..

شلمچه چه رنگی است..؟ وقتی تکه به تکه ی خاکش امیخته با خون شهداست...و نگاه همسر شهیدی این گونه ما را متذکر میکند....

از خداوند شلمچه را خواستم همان وقت...

عصرش به اتاق همسر شهید جوان رفتم و با او صحبت کردم...نوشته هایش را برایتان گذاشتم...هر چند ان لحظه ها برایم ناب بود...دوست داشتم حرف های همسر شهید ملکی را برای دوستان نیز بگذارم...

نوشته های زیر عینا از گفته های این بزرگوار است....

 

 

(دانشجو بودم و نزدیک به امتحانات بود...در فرجه بودم که مادر رسول به خانه مان زنگ زد..از طریق معرفی به ایشان ضمینه ی این خواستگاری فراهم شده بود..با مادرش به خواستگری امدند..و جواب من یک جمله بود..اگر امکانش هست بماند بعد امتحانات تا جواب را بگویم..

اما فردا باز هم مادرش زنگ زد و منتظر جواب بود. برای رسول سید بودم من و حجاب و عفافم مهم بود...دیگر رسول ول کن نبود..

میگفت از جوانی آرزو کرده همسرش سید باشد حتی میداست که سید خواهد بود به خدا اطمینان داشت..

ازدواج کردیم...

رسول متولد 63 بود انسانی شوخ طبع و بذله گو..در کارهای خانه کمک میکرد...و من از بابت مهمان خیال راحتی داشتم چون تنهایم نمیگذاشت...

خلبان بود و عاشق پرواز..همیشه دوربینی در دست داشت که از بالا توی بالگرد زمین را میگرفت...

وقتی ما به شهید فکر میکنیم..تصور میکنیم شهید یک موجود فوق العاده است...همیشه فکر میکردم شهدا چگونه شهید میشوند.؟

اما فهمیدم و درک کردم که چگونه... رسول فرشته نبود.خارق العاده هم نبود..فقط توجه اش به خدایش زیاد بود....

نماز را اول وقت میخواند .وقتی از پرواز میامد خسته بود دوشی میگرفت و وضویی و بعد نمازش را میخواند حتی اگر گرسنه بود.

رسول مرد خدا بود

پارسال شبهای قدر بود که به همراه همکاران به مراسم شب قدر رفته بودند...همکارش میگفت..(من خیلی میترسم رسول امشب نوربالا میزد.

بسیار گریه میکرد...و میگفت میخواهم شهید شوم..به او گفتم ..رسول شب خطرناکی هست ها دیدی دعایت گرفت و شهید شدی...)

6 روز بعد ماه رمضان رسول بالگرد خود را سکویی قرار داد برا ی پروازش به عرش...به همراه 5 تن از دوستانش پرواز کرد..

اگر یک بار دیگر بازگردم به دوسال پیش و بدانم رسول شهید خواهد شد باز هم جواب بله را به او میگویم.پشیمان نیستم.خونش رنگین تر از خون امام حسین(ع) نبود.

فدای آقایم کردم.

فدای اقا.)

 

پانوشت:

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

 

 

۲۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۱
سیده سما


من رشته ی محبت تو پاره میکنم

شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۳۹
سیده سما

این (از فردا ) ها روزی با ما میکنند انچه را که باید بکنند...

انوشت:

۱ والعصر ان النسان لفی خسر

۲ فردا دیر نیست؟

 

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۲۸
سیده سما


۱) صورت و دستان خود را در اب میشویم قدری هم به بالای سرم میکشم...و بعد پاهایم..میگویند راز عجیبی ست در این آب و این آب زدن ها.

۲)تکه خاکی پیدا میکنم .میگویند اگر خاک برای کربلا اشد آبی ست بر آتش درونمان..اما اتش افکار را نمیدانم؟

۳)میایستم...و دستانم را بالا میبرم در دوسمت سرم سپس ..شروع میشود...(امروز قرار است به مهمانی برم...بهتر است چه بپوشم؟راستی ادکلن دوستم را پسندیدم من هم خواهم گرفت....)

۴)تمام شد باید جسم خور را در ۹۰ در جه قرار دهم به سمت جایی که همیشه می ایستم...(سبحان ربی.....روسری آبی خوب است؟نه بنفش بهتر است)

۵)اکنون برمیخیزم ...و اینبار روی آن تکه ی خاکم...کربلا نیست ولی خاک است دیگر...بماند(باید تموم شد زود به دوستم اس بدم ازش ادرس مغازه ی اکلن رو بخوام...) الله اکبر

۶)و کمی بیش تر ادامه میدهم و کمی بیش تر به نتیجه می رسم برای روسری و مغازه ی ادکلنم...عالی ست...نه

۷)تمام میشد (السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.....)

۸)خدا چه قدر صبور است...با او حرف میزنم در مقابل او میایستم و جز او با همه ارتباط دارم...

۱۰)خدایا ببخش دوست دارم با توجه بخوانم با عشق هم...اما

۱۱)شرم میکنم

۱۲)همین

پانوشت:

۱ خدایا دعا میکنم به من و تمام مردمی که در مقابلت قرار میگیرند ببخشی بی توجهی شان را و عنایت کنی تقوا را.

۲ در ادامه ی مطلب مواردی راجب بیشتر شدن عنایت به رکعت هایمان گذاشتم...

۳ انشالله همه با توجه به نکات ادامه ی مطلب به قرب در نماز دست یابیم

۴ یک تکه خاک میتواند تا ملکوت برساند حتی...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۲۴
سیده سما


روزی ساعت زندگی مان زنگ میزند...و باید از خواب بیدار شویم.

پانوشت:

۱ الناس نیام فاذا ماتوا انتبهو (مردم خوابند و وقتی می‌میرند بیدار خواهند شد)

امیر عشق فرمود.

۲ خدایا کمک کن اون روزی که ساعت زندگی مون زنگ میزنه ...منگ خواب نباشیم...و چیزی در چنته داشته باشیم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۲۰
سیده سما


۱) بچه که بودم ..خوشحال بودم که جنگ نیست تو کشورم..آرامش..صلح(واژه ای که دوستش دارم).

۲)بزرگ تر شدم .و فکر کردم اگه ی بار دیگه جنگ میشد تو کشورم..چه میشد؟

۳)بزرگ تر شدم .و خودمو تو ی جنگ بزرگ تر دیدم...سربازاش مخفی بودن...منافق بودن...در حین اینکه فکر میکردیم دوست مان هستند از پشت خنجر هاشونو می کشیدند.

۴)فکر میکنم جنگی که توش جسم نابود بشه بدتر بود یا روح؟در حالی که جسم فانی و روح باقی هست؟"کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ"

۵)جنگ که هست سخت تره.شکننده تره..

۶)مواظب خودمون باشیم تا مغلوب نشیم...خیلی ساده ست. ی فیلم. ی عکس..ی نوشته..(اثر وضعی گناه از بین نمی ره).

۷)مراقب فکرمون باشیم...که میشه کردارمون...و بجنگیم سرسخت..

۸)شهیدی میگفت"خواهرم سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون من است"اعتماد کنیم و بجنگیم..

افسران - میرویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم...

پانوشت:

۱ بی حجابی سرباز جبهه ی مقابله....ولی چون خودی هستند .نباید یورش برد باید نرم عمل کرد.ملایم بود..و امر به معروف کرد..و نهی از منکر.

۲ خدایا توفیق بودن در جبهه ی حق را به تمام انهایی که میخواند عنایت کن.

۳ ما چه طور باید انتقام سیلی زهرا را بگیریم؟

۴ جذب حداکثری و دفع حداقلی.....

۵ التماس دعا

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۱۷
سیده سما