گیومه

الیس الله بکاف عبده ؟!

گیومه

الیس الله بکاف عبده ؟!

گیومه

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

"ای بندگان من که بر زیان خویش اسراف کرده اید ، از رحمت خدا مایوس ، مشوید زیرا خدا همه گناهان را می آمرزد اوست آمرزنده و مهربان"

سلام
آیه ی قشنگی هست.معنی شو گذاشتم تو گیومه...تفسیرشو باید میزاشتم تو پرانتز..که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف...
ودر پایان مینویسم از آیت الله بهجت(رضوان خدا بر او باد):

"ما آمده‌ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم

نه اینکه

به هر قیمتی زندگی کنیم!"

پیوندها

Making MusiC

مصاحبه ی من با همسر شهید رسول ملکی

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۲۱ ب.ظ


ده روز نبودم..

رفته بودیم طرح ولایت.

طرح عجیبی بود .بچه ها میگفتند دعوت نامه ی امام زمان خورده به پستت که الان در این فضایی....

من و 5 تن از دوستان طبقه ی دو یکی از خوابگاه های دانشگاه اقامت داشتیم..

دو تا اتاق این ور تر مسئولین طرح بودند..

ادمای بزرگی بودند و شامخ..

. اما عجیب تر یک زن جوان ..دو سال شاید از من بزرگتر...که نگاه عجیبی داشت...

روزها میگذشت و روزی 10 تا 14 ساعت کلاس بود و خستگی زیاد..

البته شیرینی طرح بر خستگی یش فایق می امد.

روز ششم طرح بود شاید..یک مراسم برای تجلیل از شهدای سردشت (که بر اثر حادثه ای در حین انجام ماموریت ..به فیض شهادت نایل آمده بودند....)به پا داشتند....

جو بسیار سنگین بود...در مراسم از شهید رسول ملکی یاد کردند و از خصوصیاتش گفتند...

ناگاه مجری میگوید.: از همسر شهید ملکی دعوت میشود برای گرفتن یاد بود در سن حضور یابد...

چشمانم خیره میشود..

دستانم سرد..

همان زن جوان که هر بار میدیدم لبخندی بر لب داشت و سلام علیک میکرد....

هوا مثل یک پتک بود که بر سر و صورتمان میکوبید...

بسیار استوار جلو رفت و یادبود را گرفت و بازگشت....

از خاطرات تاثیر آمیز طرح بود.باخود فکر میکنم ..

شلمچه چه رنگی است..؟ وقتی تکه به تکه ی خاکش امیخته با خون شهداست...و نگاه همسر شهیدی این گونه ما را متذکر میکند....

از خداوند شلمچه را خواستم همان وقت...

عصرش به اتاق همسر شهید جوان رفتم و با او صحبت کردم...نوشته هایش را برایتان گذاشتم...هر چند ان لحظه ها برایم ناب بود...دوست داشتم حرف های همسر شهید ملکی را برای دوستان نیز بگذارم...

نوشته های زیر عینا از گفته های این بزرگوار است....

 

 

(دانشجو بودم و نزدیک به امتحانات بود...در فرجه بودم که مادر رسول به خانه مان زنگ زد..از طریق معرفی به ایشان ضمینه ی این خواستگاری فراهم شده بود..با مادرش به خواستگری امدند..و جواب من یک جمله بود..اگر امکانش هست بماند بعد امتحانات تا جواب را بگویم..

اما فردا باز هم مادرش زنگ زد و منتظر جواب بود. برای رسول سید بودم من و حجاب و عفافم مهم بود...دیگر رسول ول کن نبود..

میگفت از جوانی آرزو کرده همسرش سید باشد حتی میداست که سید خواهد بود به خدا اطمینان داشت..

ازدواج کردیم...

رسول متولد 63 بود انسانی شوخ طبع و بذله گو..در کارهای خانه کمک میکرد...و من از بابت مهمان خیال راحتی داشتم چون تنهایم نمیگذاشت...

خلبان بود و عاشق پرواز..همیشه دوربینی در دست داشت که از بالا توی بالگرد زمین را میگرفت...

وقتی ما به شهید فکر میکنیم..تصور میکنیم شهید یک موجود فوق العاده است...همیشه فکر میکردم شهدا چگونه شهید میشوند.؟

اما فهمیدم و درک کردم که چگونه... رسول فرشته نبود.خارق العاده هم نبود..فقط توجه اش به خدایش زیاد بود....

نماز را اول وقت میخواند .وقتی از پرواز میامد خسته بود دوشی میگرفت و وضویی و بعد نمازش را میخواند حتی اگر گرسنه بود.

رسول مرد خدا بود

پارسال شبهای قدر بود که به همراه همکاران به مراسم شب قدر رفته بودند...همکارش میگفت..(من خیلی میترسم رسول امشب نوربالا میزد.

بسیار گریه میکرد...و میگفت میخواهم شهید شوم..به او گفتم ..رسول شب خطرناکی هست ها دیدی دعایت گرفت و شهید شدی...)

6 روز بعد ماه رمضان رسول بالگرد خود را سکویی قرار داد برا ی پروازش به عرش...به همراه 5 تن از دوستانش پرواز کرد..

اگر یک بار دیگر بازگردم به دوسال پیش و بدانم رسول شهید خواهد شد باز هم جواب بله را به او میگویم.پشیمان نیستم.خونش رنگین تر از خون امام حسین(ع) نبود.

فدای آقایم کردم.

فدای اقا.)

 

پانوشت:

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۹۲/۰۶/۱۷
سیده سما

نظرات  (۲۷)

واقعا حس عجیبیه...دم خور شدن با آدمایی که بزرگن...اما ما نمیدونم چقدر بزرگن....
شهدا بزرگ بودن...اما بزرگیشونو همیشه پنهان میکردن....
و این خصوصیت به خانوادشونم منتقل شد ...

زیبا 
پاسخ:
آره خیلی بزرگند 
و بی نهایت
من که حس کردم
ممنون از شما
به روزم 
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۱ سعیده (ماندگار)

آبجی عالی بود..ممنونم..

هر از گاهی آدم باید همچین چیزایی رو بشنوه تا بدونه برای چی داره زندگی می کنه.

قشنگ بود...

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

            ""من تو را بیدار ابری پاک و رحمت بار میدارم""
     
          حالا به سویت آمدم با دوصد امید...                      لطفی به من نمایی و هم ضامنم شوی...
        میدانم ای رئوف به من بد نمی کنی...                       آورده ام پناه مرا رد نمی کنی...

***همسنگری...
در حرم امن الهی، حرم حضرت رضا (علیه السلام) دعاگویت هستم...*

+ یازهرا(سلام الله علیها)
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۳۲ طلبه امروزی

سلام

حجاب واجب است یا مستحب ؟ آیا واجب بودن حجاب به صورت مطلق و همیشگی است یا اینکه مقید است به شرایطی ؟

در این مقاله (حجاب اختیاری- قسمت دوم) به این سوال جواب داده شده است . منتظر هستیم .

اول باید عزیز خدا بشی بعد شهید میشی!
اینطوری نیست که اول شهید شی بعد عزیز خدا!!!
اونا بردند و خدا هم اونا رو برد!
***سلام همسنگری...
از بنده ی کمترین قبول کن...
با چهار پست بروز شده...
این بار هم با احترام منتظرم...***

+ یازهرا(سلام الله علیها) 
۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۲ محمد حسین خانی کوثرخیزی
ممنونم ازتون
یا حق

سلام

طبقه ی 3 بودیما..

آره یادش بخیر

جوسنگین وسکوت بغض الودهمراه باتعجب که با انفجاراشکهاهمراه شد...

خیلی تاثیرگذاربود.

(رمزیادت نره.)فدات.

پاسخ:
ممنون که سر بدی
بله یادش بخیر
ایام خوبی بود
بعضی وقتا یه آدمایی به پست آدم میخورن که ...
پاسخ:
به پست آدم میخورن که خیلی عجیب اند و خیلی بزرگوار
فقط وقتی باهاشون حرف میزنی میتونی احساس کنی
  سلام
شما رو به بازدید از وب" شیخ شهید " دعوت میکنیم
لطفا با نظر های خود کمک کنید تا کار کوچکی برای شناخت این استاد بزرگ انجام شود
باتشکر

.: پرتال متفکر شهید استاد مرتضی مطهری :. 
سلام 
خیلی جالب بود.ممنونم
مهمانید به 
درد دل های امام علی  علیه السلام 

http://zareh.blog.ir/post/44

یا علی.
۲۳ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۲ شهیده گمنام
           هوالشهید

تازه ازگلزاربرگشتم...پیش سرداران بی پلاکی بودم که معلوم نبودکدومشون..........

رفتم تاکمی آرامش بگیرم ولی بی قرارترازهمیشه شدم..

وبلاگتون رودیدم وخیلی خوشم اومدخداحفظتون کنه...

معنای دلتنگی روکسی نمی تونه بفهمه مگراونی که بیست واندی سال شایدم بیشترچشم انتظاری کشیده باشه...

خیلی حرف هاهست که درقالب جملات گفته نمیشه وبه ناچارمی مونه توقلب و........



ه پیش آمده که پیش مانمی آیی /

همه جوانی مادرم چرانمی آیی/

 اگرچه سخت ولی دخترت بزرگ شده/

برای عقدکنانش باوفانمی آیی؟/

 عروس ودامادعازم سفرند/

پدرزیارت موسی الرضا نمی آیی؟؟/

چقدرنامه نوشتم میان دفترشعر/

چقدررازونیارودعانمی آیی؟؟ /

 مگرنشانی نام وپلاک گم شده اند/

که هرچه می نویسم بیانمی آیی/

دلم به یادتومفقودمی شودبیا/

 توکه به دیدن دلداده هانمی آیی......./


لینک شدید
پاسخ:
ممنون شما هستم فرزند شهید
مدیون پدرتون
مدیون همرزم هاش
ممنون که سر زدید
۲۳ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۳ روح الله فاضل
سلام علیکم
فکر می کنم اونجا از بس ماهی خوردید شبیه ماهی شدید(البته من باب مزاح)
پاسخ:

سلام.

نه اتفاقا ماهی نداشتیم.

طرح حکمت ماهی میدادند.ولی در ولایت خبر از ماهی نبود.

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام .ممنونم که به هور قدم نهادید . خداوند شهید ملکی را رحمت کند .
اما خود من بعد مراسم داغون وداغون شدم نمیدانستم خانمش سیده خانم **** **** هستن . چون من این بانوی رشید و بزرگوار را از قبل می شناختم . از خداوند برایشان طلب صبر و همنشینی با شهدا در بهشت را ارزو می کنم .
پاسخ:

     با سلام .

خوش آمدید آقای جهانبخش.

بله مراسم باشکوهی بود...امیدوارم بازم هم ان لحظه که نام سیده خانم رو اوردند تکرار بشه...و قلب های منقلب شده.و چشمان اشکبار  بچه های طرح.

یادش به خیر.خیلی  بی نظیر بود.

نام سیده خانم رو به درخواست ایشان پاک کردم.نخواسته بودن با نام باشند.

سپاس از حظورتان در گیومه.

سلام سیده جان. خوبی خواهر؟ بالاخره ما هم برگشتیم.

چه لحظه های خوبی گذروندین! ده روز و یه عیدی (:

همسر شهید شدن هم صبر و ایمان می خواد. هرکسی سالم از این امتحان بیرون نمی ره...

خدا به ایشون صبر و ایمان مضاعف بده و یاریشون کنه در ادامه ی راه (:

به شما و ما نیز...

پاسخ:
خوش آمدید آجی 
بله عیدی هم گرفتیم
بسیار عالی بود
خداوند ما رو ادامه دهنده ی راه شهدا قرار دهد
ممنون
████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█
_______█

آپ منتظر حضور سبز شما
۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۰۷ قلمداد ظهور
ایشالا موفق بشی...
پاسخ:
متشکرم
۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۳ قلمداد ظهور
می گویند تو کریمی، تو رحیمی، تو رفیقی، و تو رضایی...
۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۵۴ روح الله فاضل
آها شما طرح ولایت استانی رفتید.
پاسخ:
بله استانی بود
خیلی خوب بود. استفاده کردم.
پاسخ:
متشکرم
سیده من تا بحال شده بود که با خونواده شهید اشنا شم ولی .....این خاطره ی چیز دیگه بود

واقعا یادش بخیر...
من اولش چیزی نتونستم بگم و فقط گریه کردم............
ولی بعدش ..... بغلش کردم...........

با بغل کردنش خودمم ب آرامش رسیدم
پاسخ:
       آره سمیرا عجیب وبود این خاطره..کاش میشد ی بار دیگه تکرار بشه.
سلام. اگه همسر این شهید ملکی همون باشه که من میشناسم باشه، باید بگم خانمش از جنس ما آدما نیست. یه پله که نه! خیلی از ما بالاتره. قیافش آروم و صبوره و دوست داشتنی. باید اعتراف کنم تا حالا آدمای زیادی دیدم ولی ایشون یه شخصیت بسیار جالب دارن. خیلی بی نظیرن... من خودم خیلی دوستش دارم. خدا همیشه سلامت نگهش داره. آمین
پاسخ:
سلام، بله
افتخار داشتیم با خود ایشون در طرح ولایت همراه بودیم و از برکت حضور ایشان بهره می جستیم.
واقعا هر چه که گفتید در خور ایشان هست.
خدا سلامت نگهش داره.
ممنونم.
سلام بچه ها خوبین،نمازو روزتون قبول
همه مطالبتونو خوندم واقعا عالی بود خودمم از نزدیک شنیده بودم حرفای ر،جانو
شهید ملکی رو همیشه تعریفش تو خونه ما میشد هر بار ک میومدن و میرفتن تعریفش بود بچه ساده و خیلی پاکی بود شنیده بودم حسابی با صدای خوبی ک داشتن مداحی میکردن  خیلی سر بزیر مومنی بود احترام بزرگتر از خودشونو یا حتی بچه های کم سن وسالو براشون احترام میذاشت،روز جمعه قبل شهادتش بابا رفته بود پیششون اومده بود طبق معمول از شهید تعریف میکرد ک اینطوری بود و انطوری جدا جایی تعریفشم بود شنبه اذان مغربو میداد پاشده بودم برا نماز آماده میشدم ک دایم زنگ زد  سالامو احوال پرسی کرد گفت فلانی رفته ماموریت گفتم بله بابا دیروز باهاشون بود میگفت میره گفت ازشون خبر دارید گفتم نه چطور شهید شدن!گفت فک کنم آقای. ..ک تو بیمارستانه اون میگه الانم اینجاس وای اون روز بدی بود خشکم زده بود آقا حمید!!!!!!!جدا اونو ک شنیدم فشارم رفته بود بالا ک خدایا الان ًرً چیکار میکنه وای چ حالی داره داشتم دیونه،میشدم....
واقعا همسر شهید ملکی مثل ایشونن ی خانومه هر بار ک میبینمش دلم میره خیلی مومن و دل پاک خودشم مثل همسرش خداشناس واقعا ی چیز دیگه اس وای خیلی مهربونه خیلی مومن،باید ببینینش تا بدونین چی میگم،من ک هر موقع میبینمش میگم برامنم دعا کن،داریم ب شبای قدر نزدیک میشیم این شبای قدر خیلی شبای خاص و باصفایی هستن همین ک شهادتشو از خدا گرفت بیاین برای ظهور آقامون امام زمان عج دعا کنیم،برای شادی روحش صلوات بفرستیم
التماس دعا

پاسخ:
سلام.
ممنون.
بله توفیقی حاصل شد 10 روزی یک جا بودیم در طرح ولایت..
و واقعا ایشون فوق العاده اند.
خداوند روح شهید ملکی رو قرین رحمت کنه و به همسر ایشون عمر با عزت عطا بفرماید.
۰۹ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۱ احسان محمدی
شهدای خلبان، یه مقام خاصی دارن، نمیدونم چجوری بگم، هم پیش خدا، هم پیش ما یه مقام بالایی دارن که اونا رو خاص کرده، شاید، دلیلش اینه که یه خلبان، وقتی شهید میشه، توی آسمونهاست، به خدا نزدیک تره، و اینکه تک و تنها، توی آسمون، به شهادت میرسه، شاید اصلا پیکرش سالم به زمین نرسه و توی آسمون یا بسوزه یا تکه تکه بشه، شادی روح شهدای والامقام نیروی هوایی ارتش الهی، صلوات...
پاسخ:
بله یک حس خاص و شاید مقام خاص.
هرچی هست همسر این شهید بزرگوار بسیار فضای خوبی روایجاد کرده بودند درطرح..واین بی گمان از برکات شهید ملکی هست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی