من و چادرم
هوا روی چادرم سر میخورد
این طرف و آن طرف ....
و باد چادرم را می رقصاند...
و مردم مرموز و غریب می نگرند.
به ملودی زیبای چادر من با باد !
انگار میانشان غریبه است
من
یا چادر؟
نمیدانم ....
اما بی خیال مردم شهرم.
سیاهی چادرم را عشق است.
تمام
پانوشت:
ی چادری که الان بخواد بره بیرون انگار که چیز عجیبی قراره رخ بده.
همین عجیب و (غریب ) بودن چادرم را دوست دارم....