هنگام رفتنش از مامان بزرگش خداحافظی کرد.
مامان بزرگش گفت.آقا حجت.به سلامتی کجا..؟
گفت: مناطق عملیاتی .
مامان بزرگ گفت: دم عیده بمون عزیزم..
گفت: باید برم شاید شهید بشم.
چند روز بعد خب شهادت ش رو آوردن خونه.
(شهید حجت الله رحیمی خادم الشهدا بود. که 18 اسفند سال 90 بعد از 22 بهار در راهیان نور خرمشهر به آرزوش میرسه.
دل نوشته ای از شهید :
بند هایی از وصیت نامه ی شهید:
خدایا .وقتی اسلام و انقلاب در خطر باشد دیگر این سینه را نمیخواهم.
معشوقا! اگر بپرسی حجت ندارم.اگر بسنجی بضاعت و اگر بسوزانی طاقت...
معبود من ! اگر مرا به جرم بگیری تو را به کرم بگیرم و حاشا که کرم تو از جرم من بیشتر است.
الهی! اگر با تو دوستی نکردم.دشمنی هم نکردم.گریخته بودم .تا تو مرا خواندی و بر خوان خود نشاندی..
خدایا! عاشق در برابر معشوق آن حد عشق میورزد تا بمیرد.من هم آنقدر عاشق تو هستم.که میخواهم در راه تو تکه تکه شوم.
خدایا ! در این سرزمین مقدس و خونین سوگند میخورم که تا آخرین نفس پیرو راه امام و شهدای عزیزم باشم.
خدایا ! من رضای تو را لقای تو را بر خوشی دنیا ترجیح میدهم.
بارالها! هیچ در خودم لیاقت وصل به لقای تو را نمیبینم.ولی امیدم به عفو و بخشش توست.
خدایا! از جمع یاران جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده ام مساز.زیرا به عشق شهادت به درب خانه ات می آیم.
پروردگارا! تو خود گفتی هر که عاشق من باشد.عاشق ش خواهم بود.و هر که عاشق ش باشم.شهید میکنم.و خون بهای شهادت ش را نیز خود خواهم پرداخت.
((خدایا! من عاشق توام.پس خون بهایم را که شهادت است به من پرداخت کن...))
پانوشت:
1 یک عکس نوشت و یک PDF از خاطرات شهید حجت الله رحیمی گذاشتم در ادامه که خیلی زیباست ..پیشنهاد دارم بخوانید..
2 و یک کلیپ کوتاه از شهید..مهمان نگاهتان.
3 التماس دعا.(هدایت)