جنگی که هست
۱) بچه که بودم ..خوشحال بودم که جنگ نیست تو کشورم..آرامش..صلح(واژه ای که دوستش دارم).
۲)بزرگ تر شدم .و فکر کردم اگه ی بار دیگه جنگ میشد تو کشورم..چه میشد؟
۳)بزرگ تر شدم .و خودمو تو ی جنگ بزرگ تر دیدم...سربازاش مخفی بودن...منافق بودن...در حین اینکه فکر میکردیم دوست مان هستند از پشت خنجر هاشونو می کشیدند.
۴)فکر میکنم جنگی که توش جسم نابود بشه بدتر بود یا روح؟در حالی که جسم فانی و روح باقی هست؟"کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ"
۵)جنگ که هست سخت تره.شکننده تره..
۶)مواظب خودمون باشیم تا مغلوب نشیم...خیلی ساده ست. ی فیلم. ی عکس..ی نوشته..(اثر وضعی گناه از بین نمی ره).
۷)مراقب فکرمون باشیم...که میشه کردارمون...و بجنگیم سرسخت..
۸)شهیدی میگفت"خواهرم سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون من است"اعتماد کنیم و بجنگیم..

پانوشت:
۱ بی حجابی سرباز جبهه ی مقابله....ولی چون خودی هستند .نباید یورش برد باید نرم عمل کرد.ملایم بود..و امر به معروف کرد..و نهی از منکر.
۲ خدایا توفیق بودن در جبهه ی حق را به تمام انهایی که میخواند عنایت کن.
۳ ما چه طور باید انتقام سیلی زهرا را بگیریم؟
۴ جذب حداکثری و دفع حداقلی.....
۵ التماس دعا
مخاطب: خودم