شعر نوشت
گر به
سویم آیی
من و این دهکده روشن گردد.
و چراغ دل خویش در سرم رام شود.
من پریشان ز پریشانی خویشم.
من سر سیر قطاری به ره ت آمده ام.
من سر صوت واگن ها به دلم مینالم.
که چرا مهتاب خاموش شده است.
که چرا پر ز پرنده پر زد.
که چرا پنجره با من قهر است.
که چرا صبح به صبحی خوش نیست.
که چرا تصویرت در دلم تار شده.
آمدی بر سویم.
من به راهت بودم.
تک تک ثانیه ها را به دلم رد کردم.
اندکی صبر درونم گم شد.
اندکی بنشستم.
اندکی خوابم برد.
اندکی در ره تو بگسستم.
اندکی در ره تو خسته شدم.
اندکی خوابم برد.
(و تو رفتی آرام)...
چشم را بگشودم.
خنده را در دل خود من کشتم.
راه من در پی نامت خوش بود.
بوی عیدی میداد.
دور خود پیچیدم.
در سرم غلغله شد.
که چرا خسته شدم.
که چرا خوابم برد.
که چرا آمدنت را به سرم نشنیدم.
و تو رفتی ارام.
چمدان بگشودم.
راه من منتهی دریا نیست.
راه من سر سبز است.
راه من بر سر خوابی گم شد.
اندکی میشینم.
اندکی تا دم عمرم هستم.
سفرت خوش باشد.
پانوشت:
1)دل نوشته ای بود میان نثر و نظم که بعد از به قلم در آمدن به کلید های
رایانه در آمد...(انتقادهایتان قبول)
2)ای وای از اسیری کز یاد رفته
باشد
در بند مانده باشد.صیاد رفته باشد
3)التماس دعا
به نام خدا
سلام علیکم
خواهر عزیز منظورم از اینکه چرا اعتراض نمی کنید به امثال حکومت امریکاست که ادعای حقوق بشر می کنند و این جور مواقع ساکت هستند