گیومه

الیس الله بکاف عبده ؟!

گیومه

الیس الله بکاف عبده ؟!

گیومه

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

"ای بندگان من که بر زیان خویش اسراف کرده اید ، از رحمت خدا مایوس ، مشوید زیرا خدا همه گناهان را می آمرزد اوست آمرزنده و مهربان"

سلام
آیه ی قشنگی هست.معنی شو گذاشتم تو گیومه...تفسیرشو باید میزاشتم تو پرانتز..که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف...
ودر پایان مینویسم از آیت الله بهجت(رضوان خدا بر او باد):

"ما آمده‌ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم

نه اینکه

به هر قیمتی زندگی کنیم!"

پیوندها

Making MusiC


از مادر شهید مفقود الاثر (احمد صداقتی) میخواهند از لحظات دلتنگی اش بازگو کند.

میگوید: اگر بچه ی خودتان یک ساعت دیر به خانه بیاید چه حالی دارید.من الان 30 سال است آن  احوال را دارم.

 پانوشت:

1  باز هم میگویم .شهدا عجیب اند.خانواده شان عجیب است.اصلا شهادت عجیب است.

2  روی کلمه ی مادر شهید   کلیک کنید  و به صدای مادر شهید گوش دهید...   

3  اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

4  چیزی برا گفتن ندارم.فقط التماس دعا .(حتما گوش بدید..)

۳۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۷
سیده سما

صدا

دوربین

حرکت

بیست سال گذشت..

از زندگی ام.

به سالهای طی شده مینگرم.

با خود چه اندوخته ام؟

1 کتابهای زیادی درکتابخانه دارم که برایشان هزینه صرف کرده ام فقط(و لا غیر) دارند خاک میخورند.

2  میخواهم برای زندگی ام برنامه ریزی داشته باشم(آن روز یک دفترچه خریدم تا برنامه ریزی کنم)ولی فقط دفترچه ای خریدم.

3 ذهن مشوشی دارم که پر از دغدغه است.و سعی در حل دغدغه هایم ندارم.(از فرداها انشالله)

4 ....(بسیارند .در خط نمیگنجد)

کات

سکانس خوبی بود.

خوش گذشت!.(امشب به سیل اشک ره خواب میزنم)

ولی من به آخرین سکانس امید دارم.

خدایی دارم بسیار الرحمان و الرحیم.

خدایی دارم  حلیم و واسع.

خدایی دارم  قدوس و ودود.

من خدایی دارم  که هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن.

 

برای سکانس بعدی  مینویسم.(تصمیم میگیرم و توکل میکنم....)

...

 

کات

 

پانوشت:

1  (ولایإس من روح الله الا القوم الکافرون) و البته (و من یعمل مثقال ذره شر یره)

2  نمیدونم چرا خواستم فیلم گونه بنویسم و اندوخته هامو!در میان بگذارم. فقط امیدوارم ی تلنگر باشه..تا در مورد کتابهام و برنامه ریزی صحیح به طور جدی فکر کنم.البته نه اینکه نبوده..ولی کم..

3 والعصر  ان النسان لفی خسر(مثل زلزله ی چند وقت پیش که زمین لرزید زیر پاهایم.خیلی سریع رخ خواهد داد..کات کلی زندگی )

4  (سعدیا گر بکند سیل فنا خانه ی عمر..دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست)

5   التماس دعا

 

 

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۲۲:۰۸
سیده سما


مخمورم و خمارم

رنجورم و بیدارم

من مستم و سرمستم

دیوانه و آگاهم

سمع و بصرم در می

جام بدنم در باد

من خوابم و بیدارم

من مستم و هشیارم

گاهی قدحی در دست

گاهی ز سر مهرم

هم لیلی و مجنونم

هم کوی سر یارم

آزادم و در بندم

هم شادم و گریانم

گاهی ز سر ساقی

گاهی به در باقی

من هستم و من رستم

رستم ز سر هستم

هشیارنخواهم بود

در شربت او مستم

 

پانوشت:

1  شعر(شر) نوشتی نوشتیم.به غایت  ...

2 و دیگر هیچ

۲۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۷
سیده سما


درها را باز گذاشته ام.

نه تو میآیی.

نه من میتوانم درها را ببندم.

 

 

 

پانوشت:

صفر نوشت:نه تو میآیی .نه من خودم را به تو می رسانم...

1 اللهم عجل الولیک الفرج

2   امام زمان (ارواحنا فداه )به یکی از دوستان خود که از آن حضرت پرسیده بود :آقا جان قربانتان بشوم.چرا با اینکه همه دعای فرج را میخوانیم شما نمی آیید.ایشان فرمودند:شما دعای سلامتی من  (یعنی اللهم کن الولیک.....)را میخوانید شما باید دعای (اللهم عظم بلاء )را بسیار بخوانید.

3   چندروز پیش نمایشگاه دفاع مقدس رفته بودم..که ی جمله رو بزرگ نوشته بود خیلی خوشم اومد(جنگ نرم  تفنگ نمیخواهد.چادر میخواهد)امیدوارم با سلاح بیرون بروند  سربازان!

4   التماس دعا دارم مثل همیشه (ز امام صادق نقل شده..همیشه با زبانی دعا کنید که گناه نکرده باشد .از حضرت میپرسند.مگه میشه ما همه گناه کرده ایم.ایشان در پاسخ میفرمایند پس از کسی بخواهید برایتان دعا کند چون او در قالب شما گناهی انجامم نداده...

5 التماس دعا ی خیر دوستان

۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۰۱:۱۳
سیده سما

باید درکوچه های جنگ باشم.

نه اینجا پشت این مانیتور سرد.

دشمن در حیاط دانشگاهها نشانه گرفته روح همکلاسی های مرا روح مرا.

 هر روز سیاه ترمیشود...

من از این تیرگی خسته ام.

از این تیرگی که مثل شکلات تلخ در کادو پیچ زیبایی به من و امثال من هدیه میشود.

خسته ام.

نمیفهمم .پوششآن زیباست با زر ورق های دورش

باز که میکنم پر است از  زشتی.

 

 

 

پانوشت:

1 عجب جنگی ست.مبهوت میشوم وقتی به  جنگ افزارهایش فکر میکنم.

2  به شهید های این جبهه فکر میکنم.

3  پسری که در اثر نهی از منکر چاقو کشیدند بر صورتش.وروحانی که اخیرا در جنوب دسنگیرش کردند.

4  نفس سرد میکشم.درست مثل درونم.

5  التماس دعا .

 

 

 

۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۷:۴۷
سیده سما


خدایا مرا به خاطر گناهانی  که در طول روز  با هزاران قدرت( عقل )توجیهشان میکنم ببخش.

(شهید چمران)

پانوشت:

1   یکی از مناجات های شهید رو مینویسم..تا  تکرار کنم شهدا عجیب اند به نظرم.

(تو میدانی که در سراسر عمرم هیچ گاه تو را فراموش نکرده ام...در شب های تار فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی...در صحنه های خطر فقط تو از من محافظت میکردی ... اشک های ریزانم را فقط تو مشاهده مینمودی ... بر قلب مجروحم فقط یاد و ذکر تو مرهم میگذاشت)

2  کسیکه برای خداوند این چنین عاشقانه می سراید .میشود  (شهید)

3  برای شادی روح شهید عزیز صلوات بفرستید.

 

 

۱۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۰
سیده سما

1 هر کس مرا بجوید مرا می یابد

2 هر کس مرا یافت مرا میشناسد

3 و هر کس مرا شناخت مرا دوست میدارد

4  وهر کس مرا دوست بدارد عاشق من میشود

5 و هرکس عاشق من بشود من نیز عاشق او میشوم

6 و هر کس که من عاشق او میشوم .او را میکشم(شهید میکنم)

7  و هر کس را که من بکشم خون بها و دیه اش را میدهم

8  و هر کس خون بها و دیه بر او واجب است.من خود خون بها و دیه ی او هستم.

پانوشت:

1  دلم میگیرد اینجا زیادی سرد است....

2   خوش به حال تقوا پیشه کننده گان و خوش به حال عاشقان

3   از دوستان سر زده  بودند و این جمله رو از مجله ی اشراق  از زبان شهید بهشتی نقل کرده بودند که بسیار خوشامد بود(اگر در نهایت کارامون به شهادت نرسه باید بدونیم که راه رو اشتباه طی کردیم ومی کنیم )

4 اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

5   آن کس که تو را شناخت  جان را چه کند 

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو  جهانش بخشی

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

6 التماس دعا دوستان

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۶
سیده سما


هوا روی چادرم سر میخورد

این طرف و آن طرف ....

و  باد چادرم را می رقصاند...

و مردم مرموز و غریب می نگرند.

به ملودی زیبای چادر من با باد !

انگار میانشان غریبه است

من

یا چادر؟

نمیدانم ....

اما بی خیال مردم شهرم.

سیاهی چادرم را عشق است.

تمام

 

پانوشت:

ی چادری که الان بخواد بره بیرون انگار که چیز عجیبی قراره رخ بده.

همین عجیب و (غریب ) بودن چادرم را دوست دارم....

 

 

 

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۹
سیده سما


در دلم غوغاست برای باز دیدنت....

بطلب مار را رضا جان باری دیگر...

فراق از تو ما را فارغ کرد از عشق

از خورشید زمینی توس...

و بخوان دعای ظهور فرزندت را ای ولی نعمت ما

که اینجا آشوب عظیمی بر پاست...

 

 

 

پانوشت:

زیارت خاصه ی  امام رئوف

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی علی بن موسی الرضا المرتضی  الامام التقی النقی

و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری  الصدیق الشهید

صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت

علی احد من اولیائک...

 


 

 

 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۴۰
سیده سما


ده روز نبودم..

رفته بودیم طرح ولایت.

طرح عجیبی بود .بچه ها میگفتند دعوت نامه ی امام زمان خورده به پستت که الان در این فضایی....

من و 5 تن از دوستان طبقه ی دو یکی از خوابگاه های دانشگاه اقامت داشتیم..

دو تا اتاق این ور تر مسئولین طرح بودند..

ادمای بزرگی بودند و شامخ..

. اما عجیب تر یک زن جوان ..دو سال شاید از من بزرگتر...که نگاه عجیبی داشت...

روزها میگذشت و روزی 10 تا 14 ساعت کلاس بود و خستگی زیاد..

البته شیرینی طرح بر خستگی یش فایق می امد.

روز ششم طرح بود شاید..یک مراسم برای تجلیل از شهدای سردشت (که بر اثر حادثه ای در حین انجام ماموریت ..به فیض شهادت نایل آمده بودند....)به پا داشتند....

جو بسیار سنگین بود...در مراسم از شهید رسول ملکی یاد کردند و از خصوصیاتش گفتند...

ناگاه مجری میگوید.: از همسر شهید ملکی دعوت میشود برای گرفتن یاد بود در سن حضور یابد...

چشمانم خیره میشود..

دستانم سرد..

همان زن جوان که هر بار میدیدم لبخندی بر لب داشت و سلام علیک میکرد....

هوا مثل یک پتک بود که بر سر و صورتمان میکوبید...

بسیار استوار جلو رفت و یادبود را گرفت و بازگشت....

از خاطرات تاثیر آمیز طرح بود.باخود فکر میکنم ..

شلمچه چه رنگی است..؟ وقتی تکه به تکه ی خاکش امیخته با خون شهداست...و نگاه همسر شهیدی این گونه ما را متذکر میکند....

از خداوند شلمچه را خواستم همان وقت...

عصرش به اتاق همسر شهید جوان رفتم و با او صحبت کردم...نوشته هایش را برایتان گذاشتم...هر چند ان لحظه ها برایم ناب بود...دوست داشتم حرف های همسر شهید ملکی را برای دوستان نیز بگذارم...

نوشته های زیر عینا از گفته های این بزرگوار است....

 

 

(دانشجو بودم و نزدیک به امتحانات بود...در فرجه بودم که مادر رسول به خانه مان زنگ زد..از طریق معرفی به ایشان ضمینه ی این خواستگاری فراهم شده بود..با مادرش به خواستگری امدند..و جواب من یک جمله بود..اگر امکانش هست بماند بعد امتحانات تا جواب را بگویم..

اما فردا باز هم مادرش زنگ زد و منتظر جواب بود. برای رسول سید بودم من و حجاب و عفافم مهم بود...دیگر رسول ول کن نبود..

میگفت از جوانی آرزو کرده همسرش سید باشد حتی میداست که سید خواهد بود به خدا اطمینان داشت..

ازدواج کردیم...

رسول متولد 63 بود انسانی شوخ طبع و بذله گو..در کارهای خانه کمک میکرد...و من از بابت مهمان خیال راحتی داشتم چون تنهایم نمیگذاشت...

خلبان بود و عاشق پرواز..همیشه دوربینی در دست داشت که از بالا توی بالگرد زمین را میگرفت...

وقتی ما به شهید فکر میکنیم..تصور میکنیم شهید یک موجود فوق العاده است...همیشه فکر میکردم شهدا چگونه شهید میشوند.؟

اما فهمیدم و درک کردم که چگونه... رسول فرشته نبود.خارق العاده هم نبود..فقط توجه اش به خدایش زیاد بود....

نماز را اول وقت میخواند .وقتی از پرواز میامد خسته بود دوشی میگرفت و وضویی و بعد نمازش را میخواند حتی اگر گرسنه بود.

رسول مرد خدا بود

پارسال شبهای قدر بود که به همراه همکاران به مراسم شب قدر رفته بودند...همکارش میگفت..(من خیلی میترسم رسول امشب نوربالا میزد.

بسیار گریه میکرد...و میگفت میخواهم شهید شوم..به او گفتم ..رسول شب خطرناکی هست ها دیدی دعایت گرفت و شهید شدی...)

6 روز بعد ماه رمضان رسول بالگرد خود را سکویی قرار داد برا ی پروازش به عرش...به همراه 5 تن از دوستانش پرواز کرد..

اگر یک بار دیگر بازگردم به دوسال پیش و بدانم رسول شهید خواهد شد باز هم جواب بله را به او میگویم.پشیمان نیستم.خونش رنگین تر از خون امام حسین(ع) نبود.

فدای آقایم کردم.

فدای اقا.)

 

پانوشت:

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده

 

 

۲۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۱
سیده سما